دیانا خانمدیانا خانم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته گونه ای همزاد ماه

ترم هفت

جلسه اول کلاس ها: car street police  traffic light motor و بچه ها drive car   ride motor انجام دادن  و با قرمز و سبز شدن چراغ  stop go می شدن و ماشین های کاغذی رو رنگ و کاردستی درست کردن    جلسه دوم : potato   peckel  carrot  egg  grade  bread یک گروه که هویج دوست داشتن با گروهی که سیب زمینی دوست داشتن سلام و احوال پرسی کردن و جای هویج و سیب حرف زدن و دیانا هم سیب زمینی شد.                                                       &n...
19 فروردين 1393

نقاشی برنجی

برنج یکی از ارکان جدایی ناپذیر علایق دخترمان است چه در پیمانه کردن و چه در دست ورزی و چه در شستن و چه در خوردن و چه در...............نقاشی و بازی کمی برنج دانه درشت و به قولی هندی دارم که از اوایل ازدواج !!!!!!!!!!!! تا کنون برایم توسط دوستی هدیه آورده شد و تا به حال کیسه آن گشوده نشده بود ( به دلیل بیزاری و بی میلی بنده به این تهاجم هندویی )  ولی روزی دیدم علاقه دخترم به برنج بیش از تصور است و حیف برنج ایرانی و ناگهان یاد این گنج پنهان افتادم و ....... از زمانی که مادر شدم هر چه ساعت های مادریم را پر کند و خلاقیت در آن باشد برایم حکم گنج پیدا کرده است و بعد از کلاس خاله ها ... وسایل را بدون کلمه ای در چگونگی کار و ارشاد ...
12 فروردين 1393

بهار

نرم نرمک میرسد اینک بهار  بوی باران بوی سبزه بوی خاک  شاخه های شسته، باران خورده، پاک  آسمان آبی و ابر سپید  برگهای سبز بید  عطر نرگس رقص باد  نغمه شوق پرستو های شاد  خلوت گرم کبوترهای مست  نرم نرمک می رسد اینک بهار  خوش به حال روزگار  خوش به حال چشمه ها و دشت ها  خوش به حال دانه ها و سبزه ها  خوش به حال غنچه های نیمه باز  خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز  خوش به حال جام لبریز از شراب  خوش به حال آفتاب  ای دل من گرچه در این روزگار  جامه رنگین نمی پوشی به کام  باده رنگین نمی نوشی ز جام  ...
12 فروردين 1393

تفکر و تدبر دیانایی

این روزها یعنی دقیقا که عرض کنم از حدود دوسالگی و بالاخص شدیدتر حول دو سال و شش ماهگی به بعد تا کنون سوالی که هر هفته و بعضا روزانه باید توسط دختر مدبر و متفکر من پرسیده شود و به طور مداوم نیز سطح سوال ها ارتقا می یابد اینست :    مامان خدا چیه و کیه ؟ مامان خدا کجاست ؟ اینو خدا درست کرده یا آدمها ؟ تو تن من چیه ؟ من تو شکم شما چه شکلی بودم ؟ کی ماهارو درست کرده ؟ چجوری ؟   و بنده سعی می کنم جوابهای قانع ک ننده و با مدرک بصری گاهی ارایه کنم   و صد البته که توضیح برای این دانشمندان کوچک دقت و مشاهده و تحقیق می خواهد و اگر کسی قصد از سر واکردن در پاسخگویی داشته باشد بی شک ناموفق است ...
8 فروردين 1393

تو دست ما چیه؟

در راه بازگشت از شمال سرد ، ساعت 5 نهار خوردیم و دیانا بعد نهار و در ادامه مسیر پرسید : مامان تو دست ما چیه ؟ من : استخون نه مامان . دیگه چیه ؟ من : اول استخونهای کوچیک و نازک و بعد دور اونها گوشته دیانا . اما نه از اون گوشتهای پخته که می خوریم . گوشت خام و اینکه گوشت بدن آدمها خوردنی نیست ( این توضیحات رو برای درک دخترم بیان کردم و در توضیح چربی مانده بودم ) و دور همه اونها پوسته . پوست روی همه بدن ما مثل لباس کشیده شده دیگه چی تو دسته ؟ من : نگاه کن عزیزم ، دخترم ، عشقم ، نفسم ، ببین چی زیر پوست منه ؟ رگ من : آفرین دخترم همه جای بدنمون رگ رفته از قلبمون تا دستها و پاهامون بتونن حرکت کنن (قبلا در مورد رگ و قلب و خون و پم...
7 فروردين 1393

درخواست دیانا خانم از فرشته مهربونی

در حال رفتن به سمت پارک سی سنگان هستیم در ماشین پدر بزرگ و عمه ها در ماشین خاله خود پدر رانندگی می کنن و دیانا بین مادر و مادربزرگ اند و بدون مقدمه دیانا : دوست دارم پسر بودم ، آخه چرا خدا منو دختر کرد ؟ ما همه :  من : مامان جان دختر خوبه و مثل شما نازه و مهربون نه مامان آخه دوست دارم پسر باشم مامان : عزیزم اگه شما پسر هم بودی باز هم من دوستت داشتم و فرقی نمی کرد ولی من از خدا خواستم یک دختر خوشگل و ناز مثل شما به من بده چرا پسر نشدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان : چرا دوست داری پسر باشی ؟ چونکه دلم می خواد برادر باشم  مامان : الان هم اگه یه نی نی داشته باشیم شما خواهر بزرگ اونی عزیز دلم نه مامان نه . باید فرشته مهربونی بی...
4 فروردين 1393

سوال خلقت

در حال حرکت به سمت شمال هستیم و جاده شلوغ و تا چالوس 9 ساعت در راه مامان کی ما رو درست کرده ؟ مامان : خدا عزیزم . همه آدمها و حیوونا و گل ها رو خدا آفریده . من تو شکم شما چه شکلی بودم ؟ مامان : شما قد یه نقطه بودی و کم کم بزرگ شدی و دست و پا در آوردی و بزرگ شدی و بعد گفتی که من دیگه جا نمیشم و اومدی به این دنیا مامان من که اول کوچیک بودم و دست و پا نداشتم ، دست و پاهام پیش خدا بوده ؟ مامان : بله عزیز دلم ، قشنگ مامان . بعد خدا برای شما دست و پا گذاشت . همه همین طورین  
3 فروردين 1393

عروسک شنی

امروز جلسه ششم کلاس و آخرین جلسه قبل عید بود و قرار بود قیف همراهمان باشد که با یاد آوری دخترمان به مدت شش روز مگه فراموش میشود؟ ابتدا ظرفی از شن و صدف به بچه ها داده شد تا لمس کنند و با یک لیوان و کاسه شنها را از ظرفی به دیگری انتقال دهند a glass of sand & bowl full of sand و بچه ها با لیوان شن را در قیف ریخته و دیدند صدفهای درشت از سوراخ قیف رو نمی شود سپس به هر کدام یک بادکنک داده شد تا با ماژیک صورت بکشند ولی جنس ماژیک ها مناسب نبود و پاک می شد بعد با کمک قیف بادکنک ها پر شد و با کاموا بسته شد و خاله ها گفتن : بچه ها هر وقت ناراحت بودین یا عصبانی یا.... عروسکتومو فشار بدین و همیشه همراهتون باشه و بچه ها با عروسک ها بازی...
26 اسفند 1392

ُسبزه سبدی (2)

تخم شاهی را 4-5 ساعت قبل خیس کرده تا باد کند و لزج شود . سپس دو سبد انتخاب کرده و روی آنها را با پنبه می پوشانیم ( من از پشم شیشه استفاده کردم ) سپس با دستان دخترکی مه سیما روی پنبه ها را پوشانده و آب اسپری می کنیم و 24 - 48 ساعت درون پلاستیکی با دو سوراخ 3*3 قرار داده تا جوانه بزند و روزی دو بار آب می پاشیم   ...
22 فروردين 1393

کیه کیه در می زنه؟منم،عمو نوروز

فکر کنم عید رو به خاطر همین روزهای خط خطی و شلوغ اسفند دوست دارم که همش بدو بدو هست و تلاش و تمیزی و بساط..... نه اصلا ؛ فکر می کنم اسفند رو هم به خاطر همین بساط ها دوست دارم . آره عاشق این بساط های شلوغ پلوغ و جذابم و همه بدو بدو ها و .....بهانه اند تا زودتر کارهای نیمه کاره تمام بشن و راه بیفتی تو خیابونا واسه خرید این جینگیلی مستونا و حتی برای دیدنشون که برای من حکم نفس داره و امسال به طور جدی خانم خانم ها رو هم پا به پای خودم بردم سفره هفت سین امسال ما بیشتر از اونکه سفره باشه ، موزه کوچکی بود از هنرهای تجسمی و سفال و نقاشی تمام ظرفهای اون رو دیانا جان و مامان با خاک رس درست کردن و گل رس رو دیانا عشقم با دست کوچک خود ورز دادن و آب ...
25 اسفند 1392